باران امید | ||
باران که میـــبارد دلم بیشتر میگـــیرد...منی که باران پرســـت بودم... منی که همیشه منتــــظر بودم باران بباردو پشت پنجــــره کوچک اتاقم بنشینم تا فقط قطــــرههای باران را ببینم... تا شاید کمی از غصــــــه هایم را با خودش بشــــوید و ببرد... تو زیر باران رفتــــــی ومن زیر باران مُــردم... از وقتی که مُـــردم ...دیگر دلم باران نمیـــخواهد... انقدر چشمانم بارانیست که دیگر طعــــم شور باران را نمیخواهم... بیچاره گونــــه هایم ...به روی خودشـــان نمی آورند که کم آورده اند... کاش میتوانستم نجاتشان دهم...اما نمیتوانم... از وقتی رفتی...دلتنگیهایم را روی دیوار زمانه مینویسم... تا همه بدانند دیوار دلتنــــگیم چقـــــــدر بلنــــــــــــــد و جادار است...برای نوشتن... دیگر باران نمیخواهم...من غـــــــــرق شدم در آبـــــــــــــــــ.... [ جمعه 90/11/14 ] [ 8:18 صبح ] [ رضا ]
| ||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |